به این مناسبت به سراغ عبدالعلی دستغیب رفتهایم و درباره جلال گفتوگوی کوتاهی ترتیب دادهایم. دستغیب از جمله همعصران آلاحمد محسوب میشود و حالا در هشتادسالگی، یکی از بهترین چهرههای ادبی است که میتواند درباره جلال، منصفانه و دقیق سخن بگوید. با این توضیح که اگر جلال زنده بود، حالا 88 سال داشت.
- آقای دستغیب شما از جمله قدیمیترین چهرههای ادبی ایران هستید و جلال آل احمد را از نزدیک میشناسید. بهنظر شما در وجود و شخصیت جلال چه ویژگیهایی بود که باعث شد نسبت به همدورههایش متمایز و برجسته شود؟
جلال آل احمد شخصی بود خیلی صریح و با شهامت که بدون آنکه جنبه حمله و هجوم داشته باشد باورها و تجربههای خودش را با صراحت بیان میکرد همانطورکه در نامهای که به جمالزاده نوشته در پاسخ انتقاد او خیلی به صراحت صحبت میکند و میگوید داستانهای بعد از یکی بود یکی نبود خیلی کلیشهای و خیلی مصنوعی است و مخالفت شما با رمانها و داستانها و اشعار فارسی مربوط به این است که از این کشور دور بودید و در سوئیس اقامت داشتید. حتی به جمالزاده میگوید بهتر است بهجای نوشتن داستانهای کلیشهای به مملکت برگردید و برای هموطنان خودتان توضیح بدهید که چرا از این مملکت گریختهاید و به کشورهای دیگر رفتهاید و در سوئیس اقامت گزیدهاند. در جریان بازدید و سیاحت در بندرعباس با یکی از آدمهای قدیمی که مخالف تجدد بوده روبهرو میشود. او به جلال میگوید: شما در اینجا چه کار میکنید؟ جلال میگوید: من آمدهام که زندگی هموطنان خودم را بنویسم و آنها را در دفتری به چاپ برسانم تا نقش قبرکنهایی مثل تو در آینده بیایند و این آثار را تصحیح کنند و از این راه نان بخورند.
- به جز این، دیگر چه وجهی از زندگی و منش جلال را مهم میدانید؟
جلال آل احمد از نظر شخصی آدم خیلی فعال و بیقراری بود. میگفت به اتفاق دو سه نفر از دوستان از اهواز تا شیراز را پیاده آمده. از اهواز تا شیراز 500 - 400 کیلومتر است. هم مشغول تحقیق بوده و هم در راه با روستاییان صحبت میکرده. در بیابان وقتی زارعی را میدیده با او سیگاری میکشیده با او حرف میزده و آنها را یادداشت میکرده. آل احمد در زندگی کوتاه خودش بهگونهای تمام ایران را میگردد و مینویسد و بعد به روسیه میرود. چند سفر به آمریکا میرود و به حج میرود و این کشورها را هم مطالعه میکند. از سفرنامهها و مشاهداتش برمیآید که آدم بسیار جستوجوگر و محققی بوده است. اطراف سال 44بود که با خانم دانشور آمدند شیراز و من تا حدودی راهنمایی میکردم که اماکن تاریخی شیراز را ببینند. هر جا که میرفتیم مثلا بقعهای بود، آرامگاهی بود، مسجدی بود، دفتر یادداشتی همراهش بود. کتیبهها را مینوشت و شکل کاشیکاریها و انحنای ستونها و اینها را میکشید.
- البته تا همین جا در حرفهایتان تا حدودی عشق و علاقه جلال به ایران معلوم است، اما بهطور مشخص جلال از این نظر چطور بود؟
جلال علاقه بسیار زیادی به آثار تاریخی ما داشت و همچنین نسبت به آداب و رسوم مردم خیلی حساس بود و همچنین به زبان فارسی. همان طور که خودش میگوید من نطفهام با زبان فارسی بسته شده و در دورهای که تحول پیدا میکند و میگوید که بز گری بودم که به گله برگشتم و دو مرتبه به مذهب برمیگردد مراسم عبادی را انجام میدهد. درباره مسائل اسلامی و ایرانی دقت زیادی داشت و مراسم عبادی هم انجام میداد و حج هم رفت و از این قبیل. حتی در دورهای که در حزب توده بود توجه زیادی به زندگی مردم ساده داشت و در داستانهایش منعکس بود. یکی از داستانهایش نشان میدهد که پادشاهی هست که میآید مراسم عزاداری را به هم میزند و شمع بزرگی هست و آن شمع را با باتوم میزند. این را زمانی نوشته که در حزب توده است. به هر حال به آداب و رسوم ملی و دینی ما خیلی توجه داشت.
- تا اینجا شما 2 ویژگی مهم از شخصیت جلال آل احمد را توضیح دادید به جز اینها وقتی به جلال فکر میکنید، چه ویژگی مهمی به ذهنتان میآید؟
ویژگی سوم آل احمد این بود که خیلی شتابزده بود. در همه کارهایش. یک مجموعه مقاله نوشته به اسم ارزیابی شتاب زده. سفرنامههایش هم ناشی از همین شتابزدگی است.
چهارمین خصلت آل احمد این بود که اهل مطالعه بود؛ هم مطالعه و مشاهده آثار ایرانی و هم مشاهده و مطالعه مردم ایران و ضمناً این مطلب هم بسیار مهم است که جلال با همه تعلقش به سنت و آداب و رسوم گذشته در کار نوآور بود. هم در باورهایی که داشت و هم در نوشتههایش. نثر آلاحمد کاملاً یک نثر مدرن است و همیشه از چیزهای مدرن استفاده میکرد. در این قسمت میتوان گفت جمع اضداد بود. هم طرفدار نوآوری بود. کما اینکه از شعر نیما خیلی دفاع میکرد و بهشدت به مخالفین شعر نیما حمله میکرد و هم در عین حال سنتگرا بود. این دو خاصیت در جلال بود. یعنی جمع اضداد بین سنت و نوآوری. دیگران چون این حالات را نداشتند و رفتند دنبال سبک آل احمد موفق نبودند چون نه اطلاعات جلال را داشتند و نه استعدادش را داشتند و نه اینکه میتوانستند بین نو و کهنه الفتی برقرار کنند.
- هرچند گفتوگوی ما بیشتر بر شخصیت جلال متمرکز است، ولی بهعنوان آخرین سؤال، جایگاه جلال را در داستاننویسی ایران چطور ارزیابی میکنید؟ بهطور کلی بهنظر شما جلال داستاننویس است یا باید او را در موقعیت دیگری ارزیابی کرد؟
ببینید اولاً جلال قصهنویس و رماننویس حرفهای نبود، یعنی داستانهایش واقعاً ساختار داستان ندارد. مثلاً مدیر مدرسه که از بهترین کارهایش است گزارش است. نفرین زمین اصلاً داستان نیست. اینها رمان عقاید است. داستانهای اولیهاش که فرمش مثل آقای چوبک و بزرگ علوی و صادق هدایت است. در مدیر مدرسه که صحنه را عوض میکند از نظر زبانی تحتتأثیر آلبرکامو است. خودش هم این را گفته است. نثر تلگرافی، شتاب زده، مقطع و گاهی بدون فعل آل احمد را اقتباس کرده است. روی هم رفته جلال آل احمد در داستاننویسی و رماننویسی نه فرمی تازه بهوجود آورد و نه سرمشقی است که دیگران از آن پیروی کنند.
اما او اول مقالهنویس است و بعد هم سفرنامهنویس. نثرش از مدیر مدرسه به این طرف است که آثارش را خواندنی میکند، نه کشش داستانی. آل احمد نویسندهای بود معترض، متعلق به یک نسل عصیانی و مربوط به یک جریان که در آن تحولات جدید و سنت در حال چالش بودند. جلال آل احمد در این جریان قابل تفسیر و توضیح است. میبینیم که مدتها سوسیالیست است و مبارزه سیاسی میکند در حزب توده و در جمعیت سوسیالیسم مستقل. بعدها همین ایدهها را حفظ میکند اما به موضوعات مذهبی هم میپردازند. به هر حال بیشتر یک نویسنده سیاسی است. تحقیقات بومشناسیاش خیلی مهم و جالب است. سفرنامههایش خیلی مهم است. از نظر داستاننویسی ضعیف است یعنی به مرتبه چوبک، علوی و هدایت نمیرسد ولی نثرش فوقالعاده است. از نظر ادبی اگر کسی بخواهد صفت شاخصی برای آل احمد ذکر کند که مطابق با واقعیت باشد نثر خاص آل احمد است که تا به حال کسی نتوانسته از آن تقلید کند.